صبحدمان مست برآمد ز کوي

شاعر : سنايي غزنوي

زلف پژوليده و ناشسته رويصبحدمان مست برآمد ز کوي
صبح ز تشوير همي کند رويز آن رخ ناشسته‌ي چون آفتاب
شوي جدا گشته ز زن زن ز شوياز پي نظاره‌ي آن شوخ چشم
در طرب و خنده و درهاي و هويبوسه همي رفت چو باران ز لب
بوسه چنانست لبم گرد کويبهر غذاي دل از آنوقت باز
آتش رويش به شکنهاي مويريخت همي آب شب و آب روز
روي بگردان که نيابيش رويهمچو سنايي ز دو رويان عصر